عصر امروز هواپیما از فرودگاه مهرآباد از زمین برخواست رفتیم تا تو دل آسمون ...........از کنار ستاره ها.......
. مقصد ما کویر بود، کویر خشک یزد بود.
با ستاره ها حرف زدم ..درددلام تکراری بود، ..ولی اونا چشمک زدن.. گفتن که ما دوست داریم دلتو تو دستامون میزاریم تاصبح به همدیگه نشون میدیم.
صبح که میاد خورشید خانوم ، دلتو از ما میگیره..... رو گیسای زردش میزاره.
گفتم چرا ماه نیست ؟اون زیبای بی همتا نیست؟
گفتن که ماه رفته سفر .....می یاد ولی بی خبر.......دیدم که دست تکون میدن....گفتم کجا؟ چه بی خبر؟
گفتن که تو باید بری زمین یزد منتظره....
ناگهان دیدم ارابه ها زمین خورد .....
کوچیک بودیم
بزرگ شدیم عمر سفر چه زود تموم شد........................
یک روزی بود اسمشو گذاشتن غدیر .....اون روز علی شد ولی.....همون علی که حسین شو سر بریدند....همون حسین که دختر سه ساله داشت ...دخترشو خیلی دوست میداشت اونو رو پاهاش میگذاشت.....امااونا دخترشو زدن ..با تازییانه به پاهای کوچیک زدن..............عید غدیر شده دباره عیدیمون رو بگیریم از ابر سفید نشون بدیم به اون دل سفیدمون......دادبزنیم تو کوچه ها غدیریا غدیریا میخوایم بریم تو آسمون خورشید خانوم خبر کنیم کنار ماه سفره پهن کنیم کبوترا صدا کنیم .....داد بزنیم از اون بالا....
عید همه مبارک
میخوام برم.... میخوام برم تو آسمون اون بالاها پیش فرشتها...بگم که من دلی دارم که همیشه پیش شماست... میخوام بگم دیو سیاه آسمون با رعدوبرقش که میاد ...مواظب دلم باشین زود نسوزه، با آتیشش پر قناری زود میسوزه...
.ابر سفید که میاد بهش بگین دوسش دارم بهش بگین اون روزی که باهم بودیم.. قناریو به من سپرد بهش بگین که من دادمش به ماهیا.... مواظب دلم باشین
با کفش نرین تو کوچه هاش زخمی شده این دل من...
ابر سفیدو بگین دست بکشه روی دلم
بهش بگین منم میام تو آسمون.... وقتی میام اونم باشه....................
وقتی آدم از زمین جدا می شه، وقتی اوج می گیره و می ره اون بالا.... وقتی دیگه آدما رو نمی بینه، وقتی می بینه که دنیایی که توش زندگی می کنه چقدر کوچیکه...
از خودش خجالت می کشه... البته من به خودم می گم ، ولی حقیقت رو باید پذیرفت....
وقتی روی ابرا در حال پروازی و سفیدی ابرای خدا رو می بینی، می خوای دلت رو به ابرا بدی و دیگه پس نگیری. درست مثل اونایی که عاشقند.
و وقتی داری به زمین نزدیک می شی اونوقته که دلت می گیره.................
میخوام برم به ابرا بگم....
میخوام تو ابرا سر بکشم رو سفیدیشون دست بکشم.
میخوام کنارشون باشم تو باروناشون آب بشم .
میخوام برم تا چراغ خوابم ماه باشه کنار تختخوابم ستارها باشه.
میخوام بشینم کنار بارون اشکاشو تماشا کنم.
میخوام تو آسمون خودش دادبزنم... آهای آهای ........چرا میخوای از خواب بیدارم کنی؟؟
چرا میخوای پر قناری هدیم کنی؟؟
چرا میخوای من و آزار بدی.................میخوام به آسمون سر بزنم شاید مامان بابام رو پیدا کنم........................
با وضو باشین رهبرمون داره میاد........
میرم تا تو کویر یزد آب کوثر بخورم
میرم تا بهش بگم من آب رو گل نمیکنم
میرم تا به ستارها بگم آقا مون میاد
میرم تا به دل بگم هوا داره بارونی میشه
میرم تادلم رو تو بارونا سفید کنم
میرم تو آسمون شهر یزد دنبال فرشتها کنم
میرم تا آسمون دلم رو آفتابی کنم
میرم تا شهدا رو پیدا کنم.......
من فردا به زادگاهم یزد میرم.....
تا چند روز دیگه رهبر میاد ،.... میرم تا دلم رو جلو پاش قربونی کنم
میرم تا صور اسرافیل پیدا کنم
میرم تا جبرئیل ومیکائیل خبر کنم
میرم تا چشمام رو بیمه کنم.........